خواستم سردي زمستان را به گرمي مبدل كنم .
آنقدر گفتي و گفتي كه برگ هاي زرد و خشك خزان به سپيدي و روشني مبدل شدند ، اما باز هم محو نه!
بار ديگر خواستم همچون طلوع ، نور باشم برايت ، تا غم و اندوه همچون برف هاي زمستان از دلت آب شوند ، گويا هم آب شدند.
شايد اينبار كار من نه ، كار پاييز و زمستان بود كه زردي به سپيدي مبدل شد.
آري و اينك بهار است و گل هاي سرخ دلت پر ز شكوفه شده از لبت.
و شكوفه بهاري بر دلت نقش بسته.
و من در اين دور دستها هنوز آبياري مي كنم دلت را.
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 73
بازدید هفته : 365
بازدید ماه : 757
بازدید کل : 92296
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1